جدول جو
جدول جو

معنی بش دره - جستجوی لغت در جدول جو

بش دره(بِ دَ رِ)
دهی است از دهستان قره باشلو بخش چاپشلو شهرستان دره گز. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و بنشن است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب پره
تصویر شب پره
(دخترانه)
پروانه، خفاش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شب پره
تصویر شب پره
خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب چره
تصویر شب چره
آجیل و میوه ای که در شب نشینی می خورند، چرای گوسفندان در شب، شب چرا، برای مثال گرگ آمده ست گرسنه و دشت پربره / افتاده در رمه، رمه رفته به شب چره (ناصرخسرو - ۲۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی درد
تصویر بی درد
آنکه درد و رنجی ندارد، کنایه از آدم بی حس و بی تعصب، بی رگ
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
که درد ندارد. بی لرد: شراب بی درد، می ناب:
مگر دنیا سر آمد کاینچنین آزاد در جنت
می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم.
سعدی.
و رجوع به درد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ / بَچْ چِ دَرْ رِ)
دهی از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد، کوهستانی، گرمسیر. سکنۀ آن 558 تن، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ / فَرْ رَ)
مرکّب از: بی + فره، بی شوکت. بی فر. بی شکوه:
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخند و نافرزان.
بهرامی.
و رجوع به فره شود، ناقواره. پارچه و قماش که از قدر حاجت بیشتر یا کمتر است. پارچه که یا ناقص و یا زائد از جامۀ مقصود باشد. (یادداشت مؤلف)،
- بی قواره بریدن، نه باندازه برش دادن
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
مرکّب از: بی + درم، بی سیم. که درم ندارد. بی پول. فقیر:
اوحدی گر تو صد زبان داری
عاشق بی درم زبون باشد.
اوحدی.
محتشم را بمال مالش کن
بیدرم رابخون سگالش کن.
نظامی.
چرخ نه بر بی درمان میزند
قافلۀ محتشمان می زند.
نظامی.
رجوع به درم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رَهْ)
مرکّب از: بی + شره، بی آز و طمع. بدون حرص و آز:
بغرض دوستی مکن که خواص
درس والتین بی شره نکنند.
خاقانی.
رجوع به شره شود، بیهوده، یاوه. بی معنی. (ناظم الاطباء،
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: بی + درد، که درد ندارد. (یادداشت مؤلف)، بیرنج. بیحس. (ناظم الاطباء)، که دردی ندارد. آنکه بی رنج و بی حس است. که بی درد است.
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، که در 11 هزارگزی شمال خاوری خوی و 4 هزارگزی باختر شوسۀ خوی به جلفا در جلگه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 560 تن سکنه و آب آن از رود خانه قودوخ بوغان تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و پنبه و کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راهش ارابه رو است. از راه تازه کند باین ده میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، کنایه از مردم صاحب همت و صاحب سخاوت. (آنندراج) (برهان) (فرهنگ شعوری) (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(زِ رِهْ)
مرکّب از: بی + زره، که زره ندارد. حاسر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بندار. آنکه خرید و فروخت جواهری نموده باشد.
لغت نامه دهخدا
(بُ شَ طَ رَ / رِ)
مامیشا. حشیشهالجرب. (دزی ج 1 ص 89)
لغت نامه دهخدا
(بادْ، دَ رَ / رِ)
ده کوچکیست از دهستان دیناران بخش اردل شهرستان شهرکرد. در 16هزارگزی باختر اردل واقع است و دارای 19 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ دَرْ رِ)
دهی جزء دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین که در 28هزارگزی باختر معلم کلایه واقعست. کوهستانی و سردسیر است و 85 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاهرود و قنات، محصولش غلات، برنج و صیفی، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ رِ)
دهی است جزء دهستان سلطانیه، بخش حومه شهرستان زنجان که در 54هزارگزی زنجان و 3هزارگزی راه سلطانیه به قیدار واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 209 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه، محصولش غلات، بنشن، انگور و میوه، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ رَ)
جمع واژۀ بازدارپارسی. کسانی که صاحب بازی باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَرْ رِ)
نام ناحیه ای است به بیرون بشم از قسمتهای کلارستاق مازندران. (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صفحۀ 107). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 چنین آمده است: دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14 هزارگزی باختر شوسه مرزان آباد بکلاردشت. این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل
لغت نامه دهخدا
تصویری از فر دره
تصویر فر دره
چوب بزرگ گنده ای که در پس در سرای نهند تا گشوده نگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش تره
تصویر شش تره
روناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب پره
تصویر شب پره
خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
آجیل و میوه که در شب نشینی صرف کنند تنقل، چریدن چارپایان در شب چرای ستور در شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با تره
تصویر با تره
دف دایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با سره
تصویر با سره
ترشروی، اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی درد
تصویر بی درد
بی حس، بی رنج، بی غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی شره
تصویر بی شره
بی آز و طمع، بدون حرص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنادره
تصویر بنادره
جمع بندار، پارسی تازی شده بندارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب چره
تصویر شب چره
((~. چَ رِ))
آجیل و میوه که در شب نشینی می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب پره
تصویر شب پره
((~. پَ رِ))
خفاش
فرهنگ فارسی معین
از توابع بخش کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مکانی در حوزه خانقاه پی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بدون درد
دیکشنری اردو به فارسی
یکپارچگی، متخلّفان
دیکشنری اردو به فارسی